نامهی دوم
25 تیر 1969
Mas Revéry
87. St Léonard de Noblat
فلیکس عزیز،
حال بیشک میبایست که از همهی شکلبندیهای (les formules) مودبانه دست بکشیم، اما نه از شکلهای (les formes) دوستی؛ که اجازه میدهند کسی به دیگری بگوید: نه، چرند میگویید، نمیفهمم، اینطور نیست و غیره. مویَرد (Muyard) باید تماما در این نامهنگاری شرکت کند1. و در آخر نمیبایست نظمی اجباری وجود داشته باشد (کسی اگر کار دیگری برای انجام دادن داشته باشد یا نیاز به فکر کردن یا مرورکردن متنی داشته باشد، میتواند بیدرنگ جواب نامه را ندهد).
خب، نخستین چیزی که به خاطر میآورم از آنچه شما میگفتید: شکلهای روانگسیختگی از راهِ یک مثلثبندیِ اُدیپی نمیگذرند، حداقل نه وما به شیوهای که گفته میشود. به نظرم در آغاز این مسئلهی اصلی است. چرا که در مسئلهای که همهی ما را به کار گماشته یعنی مارکسیسم و روانکاوی یا اقتصادِ روانکاوانه یا در واقع "فراروانکاوی" (métapsychologie) یا نمیدانم چه، چه رخ میدهد که ما حتا به جایگذاریِ مسئله هم نمیرسیم؟ این چیزیست که خود را بد بیرون کشیده از "خانوادهگراییِ" روانکاوی، از بابا-مامان (متنِ من که شما خواندید، مطلقا وابسته باقی میماند2). بنابراین از سویی مسئلهی خانوادگی را داریم و از سویی دیگر سازوکارهای اقتصادی. خیلی آسان به ایجادِ پیوند با ارادهی خانوادهی بورژوا تظاهر میشود، و حتا پیشتر از فهمیدناش، از قبل در یک راه کاملا بدون سرانجام یافته میشود (معتقدم که نمایان کردنِ ویلهلم رایشِ زندانی مانده در همهی آنها دشوار نخواهد بود، و این آن بوده که برای جایگذاریِ مسئله جلویش را گرفتند حتا هنگامی که او آن را کشف میکردهاست). شما میگفتید قطعی نیست که او این هرمِ "خانواده ← جامعه ← خدا" را داشته باشد. به عبارت دیگر تا زمانی که تصور میشود ساختارهای اقتصادی با ناخودآگاه جز به میانجیِ خانواده و اُدیپ ارتباط برقرار نمیکنند، حتا نمیتوان بیش از این مسئله را درک کرد. چرا که خب دو راه بیشتر وجود ندارد: یا کاملا پیچیده کردنِ اُدیپ (که در آن چهارمینی معرفی میشود و غیره.) یا گوناگونسازیاش به شیوهی قومنگارانه. این است از نو دو راهِ بدونِ سرانجام. همهی این بخشِ نقادانه را اعتقاد دارم به خوبی درکاش میکنم، یا حداقل روشنتر درکاش میکنم.
موضوع نشان دادن این است که چگونه در روانگسیختگی برای مثال سازوکارهای اجتماعی-اقتصادی توانا به بنا کردن بر رویِ زمینِ خالیِ ناخودآگاه هستند. آن بدان معنا نیست که آنها چیزها را همانگونه که هستند میسازند (خواه ارزیدنیتر، با نرخ سود بیشتر.)؛ بلکه این موضوع به چیزهایی بسیار پیچیدهتر اشاره دارد، که شما یکبار نزدیکاش شُدید هنگامی که میگفتید دیوانگان بهآسانی آفرینش نمیکنند؛ اما همچنین به اقتصاد ی اشاره دارد، یا هنگامی که شما و مویَرد با رابطهای بینِ بحرانِ سرمایهدارانه و بحرانِ روانگسیخته روبهرو شدید. اما دقیقا به دلیلِ همین نکتهها شما بیشازپیش مبهم میشدید. چگونه دیوانهای به اقتصادِ ی میپردازد؟ به همین سادگی نیست هنگامی که او غوغایی اصلاحگر یا آرمانشهری (همانند مهندسِتان در بُرد) به پا میکند؛ همچنین به همین سادگی نیست هنگامی که او سازوکاری مالی یا اقتصادی به عنوانِ جنونِ جهان میگیرد (مانند هنگامی که نیجینسکی شخصیتِ شیطانی بورس را شرح میدهد): این دو نکته بدونِ شک مهم هستند، میبایست به جزئیات تحلیلشان کرد، اما آنها نشانههایی (symptôme) به چیزهای ژرفتر هستند، به این شیوهای که ساختارهای اجتماعی-اقتصادی بر زمینِ خالیِ ناخودآگاه روانگسیخته میسازند (این آنجاست که مکانی بنیادین بهدست خواهند آورد، شاید، دو ایدهی ماشین و علیهِ-تولیدِ شما که من خوب نمیشناسم).
همچنین آن بدان معنا نیست که مثلثگونگیِ اُدیپی یا ساختاری اینگونه اما پیچیدهتر، رخ نمیدهند. اما اگر مفهوم شما را به خوبی دریافته باشم، او بیشتر در سطحِ نتیجهگیریها رخ میدهد و نه در سرآغازها در روشِ "خب این هم پدرت" ، "خب این هم مادرت"، چنانکه گویا جایگاههای پدر-مادری معین بودند، همانندِ نتیجهی سازوکارهای طبیعتی دیگر و همچنین نتیجههای جزئی. به نظر میرسد شما حتا بسیار دورتر رفتید، و آن را حتا در مرگ قرار دادید، هنگامی که میگفتید که مسئلهی روانگسیختگی هرگز بلافاصله از مرگ نیست، اما مرگ پدیدار میشود بیشتر هنگامی که روانگسیخته سازوکارهایاش را در یک دستگاهِ ارجاع به بیرون ترجمه میکند: "خب این هم مرگ." آنی که در همهی این چیزها موردِ پرسش است، همواره خانواده به مثابه پادرمیانیِ ناخودآگاهِ همگانیشده است، این آن است که باید نقد کنیم چرا که این است که مانعِ قرار دادنِ مسئلهی واقعی میشود (حتا هنگامی که خانواده برملا شده مانندِ خانوادهی بورژوا).
راهی که شما میگشایید به دلیلِ پیشِ رو بسیار غنی به نظرم میرسد: خود را تصویری اخلاقی از ناخودآگاه میکند، خواه برای اینکه بگوید ناخودآگاه غیراخلاقی، جنایتکار و غیره است، حتا اگر اضافه شود که اینطور خیلی هم خوب است؛ خواه برای اینکه بگوید اخلاق، ناخوآگاه است (ابرمن، قانون، سرپیچی). یک بار به مویَرد گفته بودم که آن به نظرم درست نمیآید، و اینکه ناخودآگاه مذهبی نیست، نه قانون و نه سرپیچی دارد، و این حماقت است: بیش از حد به مذهب پرداخته میشود هنگامی که همزمان از یک ناخودآگاه بحث میشود، یا حتا از یک روانآشفتگی و شور، و همان قدر که خردورزانه کردنهای فرعی، کاملا فرعی، وجود دارد؛ همچنین ضدِ خردورزانه کردنهای فرعی نیز وجود دارد. مذهب هرگز یک پدیدهی حتا ناخودآگاه نیست، بلکه تفسیری از پدیدههاست. مویَرد در جواب به من گفت که زیادهروی میکنم و اینکه قانون و سرپیچی، همانطور که از لکان نتیجه میشود، به هیچکدام از همهی اینها اصلا ربطی ندارند. او بیشک حق داشت، اما هیچ مهم نیست، در هر حال این همهی نظریهی ابرمن است که به نظرم اشتباه میرسد و همهی نظریهی گناهکاری است. گناهکاری ساختاری از ناخودآگاه نیست (این چیزیست که من در موردِ تشویشِ از فقدانِ عشق، فقط برای نخستین سطح فرض گرفتم؛ در ادامه چیز دیگریست که رخ میدهد؛ هرگز نه از نوعِ ابرمن و گناهکاری، آنجا باز هم میبایست گفته شود که "گناهکاری" ترجمهایست در دستگاهی ارجاع به بیرون در سطحِ نتیجهگیریها). خلاصه همان مسئلهی یک ناخودآگاهِ مستقیما اجتماعی-روانکاوانه بازیافته میشود.
بیشک کلمهای وجود ندارد از آنچه اکنون نوشتم که بالفعل باشد، که تفاوتهایِ جزئیِ گوناگون و صراحتها را مطالبه نکند. اما ما در آنجا نیستیم. این بر شماست اگر میبینید چیزی در چنین نامهنگاریای برایتان وجود دارد، آن را بیرون بکشید؛ برایِ من وجود دارد. هنگامی که در پاریس باشم به شما تلفن خواهم کرد. خیلی مطمئن نیستم این بار را در خانهی شما میگذرانم یا نه، اما احتمالا میگذرانم، و خوشحالم که شما کلیدها را به من سپردید. در هر حال به شما خبر خواهم داد.
با دوستی
ژ.د
1.ژانپیِر مویَرد، فعال در روانکاویِ آموزشی همراهِ لکان، روانکاوِ کلینیکِ بُرد است؛ جایی که فلیکس گتاری نیز کار میکند. به واسطهی او د و گتاری با یکدیگر آشنا میشوند. هنگامِ نخستین دگرگونیها حاضر است، او به سرعت خود را از نشستهای کاریِ مولفانِ آیندهی آنتی-اُدیپ کنار کشید.
2.توهمِ منطق در معنایی که گتاری در مقالهی "ماشین و ساختار" فهمید و تحلیل کرد، در "روانکاوی و پهناگونگی" از سر گرفته شد.
کوچگری و تخلیهی مدام نهادهای آموزشی
از کتابِ "امپراطوری" نوشتهی آنتونیو نگری و مایکل هارت، ترجمهی رضا نجفزاده
هنگامی ,حتا ,یک ,میشود ,ناخودآگاه ,همهی ,هنگامی که ,که شما ,که او ,است که ,که در ,برای اینکه بگوید
درباره این سایت